دردونه مندردونه من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هدیه آسمونی

سومین سونوگرافی

عزیز مامانی! من و بابایی برای سومین بار رفتیم تا کوچولوی نازنینمون رو ببینیم.البته اینبار آقای دکتر اجازه نداد بابایی هم بیاد داخل اتاق. ولی من تونستم تو رو ببینم. دستات و سرت کامل مشخص بود و دستت رو تکون میدادی. خدا رو شکر همه جیز نرمال بود. جنسیت هم همونطور که 90% حدس میزدم:   گل پسر قند عسل   ...
15 فروردين 1393

انتظار برای شنیدن ضربان زندگیم

کوچول موچولوی من!  منو بابایی تصمیم گرفتیم تا وقتی واسه اولین بار تو نازی رو ندیدیم و صدای اون قلب نقطه ایت رو نشنیدیم به کسی دیگه خبر ندیم. روزها رو در انتظار گذشتن و تمام شدن 7 هفته از عمر قشنگت سپری کردیم و بالاخره روز موعود فرا رسید 12 آذر با بابایی رفتیم مرکز سونوگرافی. آقای دکتر اولش هی اون دسته رو روی شکم من میچرخوند و چیزی نمیگفت! فک کنم قایم موشک بازیت گرفته بود با دکتر . بعد شروع کرد به گفتن مشخصات اندازه و سن و .... من تو رو شکل یه لوبیای کوچولوی سیاه میدیدم ! بابایی هم کنارم ایستاده بود.تا شنیدم  که دکتر گفت: " دارای ضربان قلب نرمال " یه نفس راحت کشیدم .   و خدا رو شکر کردم. ولی دکتر گفت الان صداش شنیده نم...
15 فروردين 1393

20 هفتگی

کوچولوی مامان! هنوز نمیدونم عزیز من یه دختر نازنازیه؟ یا یه پسر کاکل زری؟ انگار خیلی هم نمیخوام مطمئن بشم.یه حدسهایی میزنما ولی خب... بابایی میگه دختر باشه اسمشو میزاریم عسل. پسر باشه داداش عسل. !!! خودمم هر چی اسم قشنگ به ذهنم میاد و میبینم اسم دختره. ولی اگه پسر بودی چی! شاید واسه همینه نمیرم سونو تا قطعی بشه. ولی حتما میرم تا ببینم عزیز من چیه! فعلا یه علامت سوال تو ذهن همه ما هست ...
15 فروردين 1393

سال نو مبارک

کوچولوی من! امسال سال تحویل یه حال و احوال دیگه واسه ما داشت.به امید یک سال خوب که خدای مهربون تو رو به ما هدیه میده. امسال یه تغییر مهم تو زندگی من و بابایی اتفاق میافته. ولی انگار خودمون هنوز باورمون نشده که واقعا داریم پدر و مادر میشیم!  به هر حال یه سال پر از خیر و برکت رو برای همه آرزومندم.           ...
15 فروردين 1393
1